شبکه یک - 11 بهمن 1398

"نقطه‌های کور" و تئوریزه کردن "ذلت"(ضرورت "واقع‌بینی" برای دیدن جهان پس از انقلاب اسلامی)

نشست (ملی‌گرایان "استقلال‌ستیز" "تسلیم‌طلب") بررسی ۶ استدلال خط سازش - دهه فجر۹۳

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت برادران عزیز سلام عرض می‌کنم. نکته‌ای که از یک طرف به جغرافیای سیاسی و موقعیت ژئوپلوتیک انقلاب اسلامی در منطقه و در جهان مربوط باشد، آن‌چه به نام تنازع و نبرد اسلام با استکبار و به خصوص استکبار غربی در منطقه و جهان جاری و در جریان است را باید عرض بکنیم و از طرفی به پدافند فکری و معرفتی از مواضع انقلاب در برابر جریان‌های پوشیده و پیچیده‌ای که در داخل کشور حتی گاهی داخل حاکمیت بی‌ سر و صدا تلاش می‌کنند تا مرزهای فکری و اعتقادی انقلاب را جابجا بکنند. با ادبیات شبه روشنفکرانه و شبه آکادمیک و گاهی شبه مذهبی و مقدس‌مأبانه مرزهای فکری و معرفتی انقلاب اسلامی را مخدوش یا جابجا بکنند. مرز فیزیکی روی زمین وقتی جابجا می‌شود همه سریع متوجه می‌شوند. لذا پدافند زمینی یک مقداری در نبردهای فیزیکی راحت‌تر است. پدافند هوایی یک مقدار مشکل‌تر می‌شود چون روی هوا مرزها در آسمان مثل مرزهای روی زمین نیستند که این‌قدر دقیق و فیزیکی مشخص باشد و باید با رادار و بعضی محاسبات فهمید که چه کسانی از مرزهای ما عبور کرده‌اند یا عبور می‌کنند. در حوزه‌ی پدافند نسبت به مکتب انقلاب اسلامی و حوزه‌ی مباحث فکری و عقیدتی پدافند و دفاع باز پیچیده‌تر است. برای این که گاهی کسانی مرزهای فکری یک انقلاب و شعارهای یک انقلاب را تغییر می‌دهند و جابجا می‌کنند، خیانت می‌کنند و اجازه می‌دهند از این مرزها عبور بشود در حالی که بسیاری عوام و حتی خواص اصلاً ممکن است تا مدت‌ها متوجه نشوند که این‌جا باید پدافند می‌شد و نشد. سه نکته در این باب عرض می‌کنم. نکته‌ی اول اتفاق بسیار مهم معرفتی است که با انقلاب اسلامی در جهان افتاده است. در جهان فلسفه و دین افتاده است. نسبت انسان و طبیعت، صنعت است. این نکته‌ی اول را می‌خواهم با تعبیری شروع بکنم که یکی از فیلسوفان برجسته تاریخ در آمریکا گفته که کتاب‌های او جزو کتاب‌های مرجع دانشگاهی در رشته‌ی خودش در غرب به نام «توان بی» هست. ایشان در یک کتابی به نام «برای قرن بیست و یکم» این قرنی که در آن به سر می‌بریم و شروع شده بحثی می‌کند و یک مباحثه یا مناظره‌ای دارد با شخصی که با او چالش فکری دارد و پیش‌بینی و پیش‌گویی می‌کند که در قرن 21 یعنی قرن جدید میلادی که تازه شروع شده چه اتفاقی به لحاظ دینی و مکتبی خواهد افتاد و چه اتفاقی باید بیفتد. یک فصل این کتاب «نقش‌هایی که دین ایفا می‌کند» است. خلاصه‌ی این بحث این است که می‌گوید همه‌ی پیش‌بینی‌ها این بود که در قرن 21 میلادی دیگر هیچ دینی هیچ نقشی در حوزه‌ی تمدن‌سازی ایفا نخواهد کرد مگر یک نقش حاشیه‌ای و رقیق باشد. به دلیل تناقض‌هایی که در نظر و عمل به وجود آمد که اساساً با کدام دین می‌توان ابعاد مختلف زندگی بشر را از بعد طبیعت تا صنعت تا اخلاق و معنویت ارجاع داد. جمع‌بندی او این است که مکاتب غیر دینی که نشان دادند دو مشکل را حل می‌کنند و پنج مشکل به وجود می‌آورند. می‌خواهند ابرو را درست کنند و چشم را کور می‌کنند. به سراغ هر کدام از ادیان موجود در غرب و شرق عالم هم که می‌روی یک بخشی از ابعاد زندگی انسانی را نادیده می‌گیرند. یعنی یک بخشی را می‌بینند و یک بخش مهمی را نمی‌بینند. تنها کاری که برای ما مانده این است که خودمان مونتاژ کنیم. یعنی از هر کدام از ادیان مختلف یک چیزی را بگیریم و با هم تلفیق بکنیم و بعد این دو نفر بحث می‌کنند که آیا این کار می‌شود یا نمی‌شود. می‌شود یک تکه از مسیحیت، یک تکه از یهودیت، یک تکه از شینتو، یک بخشی از بودیزم، یک بخشی از اسلام، یک بخشی از ایدئولوژی‌های مادی از لیبرالیزم تا مارکسیزم را بگیریم و با هم مخلوط کنیم و ببینیم در انتها چه از کار در می‌آید؟ دیدگاه‌هایی را به طریقی با هم ترکیب کنیم که نارسایی‌های هر کدام از آن‌ها با قطعه‌ای از یک دین یا یک مذهب دیگر یا ایدئولوژی لامذهب دیگر خنثی و جبران بشود. جمع‌بندی او این است که ما محتاج به یک دین جدید هستیم. چون اسلام را هم نمی‌شناسد. آن موقع هم که این مباحثه صورت می‌گرفته وضعیت جهان هنوز به این شکلی که امروز در آمده نبوده است که مسئله‌ی اصلی جهان اسلام و اسلام‌گرایی در شرق و غرب عالم شده است. هنوز به این حد و به این نقطه‌ی التهاب نرسیده بود. او می‌گوید من معتقد هستم فقط دین جدیدی قادر خواهد بود رهبری تمدن را در سطح بالایی که علم و فلسفه را توضیح بدهد و تئوریزه بکند و ترکیب بکند، معنویت و اخلاق و حقوق انسان‌ها را هم دیده باشد و بتواند الهام‌بخش جان‌های علمی و فلسفی باشد و هم نیازهای عصر نو را جواب بدهد و همه‌ی ما منتظر و آرزومند یک چنین دین جدیدی هستیم. دینی که به آن نیاز داریم باید در همه‌ی ابعاد بتواند الهام‌بخش باشد. این دین باید دینی باشد که بتواند در ورای تفاوت‌های شرق و غرب همه‌ی نوع بشر را به شکل یک هیئت متحدی سازمان بدهد، غرب را از بحران‌هایش نجات بدهد و شرق را هم از مشقات و مشکلاتش نجات بدهد و کشف این نوع دین اگر چنین دینی وجود داشته باشد بزرگ‌ترین وظیفه و بزرگ‌ترین هدفی است که نوع بشر امروز می‌تواند و باید پیش رو داشته باشد. این یک نکته است. حالا چه کسانی این حرف‌ها را می‌زنند؟ کسانی که چندین دهه تلاش کردند تمدن غرب را که فقط در بعضی از ابعاد مادی رشد کرد به نحوی تقدیس کنند که تمام جهان به این نتیجه برسند که همه‌ی تمدن‌ها، تاریخ‌ها، فرهنگ‌ها و جوامع به پایان رسیده‌اند و عصر، عصر این‌هاست. بعد از دهه‌ها تلاش در این مسیر این حرف‌ها را می‌زنند. مثلاً این‌ها یک بحثی در باب صنعت و طبیعت دارند و می‌گویند ببینید ادیان و ایدئولوژی‌های جهان دو دسته شده‌اند که آیا ما با صنعت برای توسعه و تکنولوژی و پیشرفت مادی به سراغ طبیعت برویم یا نرویم؟ بر سر خود این مسئله در غرب یک دوگانگی به وجود آمد که ما چون در این صد سال اخیر توانستیم علم را به طرز نظام‌داری به کار ببندیم از طریق این کاربست نظام‌دار علم در تکنولوژی قدرت دستیابی و تصرف در طبیعت را به دست آوردیم و چون سابقه‌ی مسیحی هم داشتیم، گرچه ما دیگر مسیحی هم نیستیم ولی همین که از مسیحیت و از ادیان ابراهیمی به ما گفته بودند که خداوند به بشر حق بهره‌برداری از طبیعت را داده است را گرفتیم و آن بخش که گفتند متقابلاً بشر باید شاکر خداوند و تابع خداوند در نحوه‌ی استفاده از طبیعت و زندگی باشد، یعنی حقوق و حدودی را رعایت کند و مثلاً اسراف نکند و عدالت را رعایت بکند کنار گذاشتیم و گفتیم این اعتقادات به ما مجوز بهره‌برداری بدون هیچ پیش‌شرط حقوقی و اخلاقی و اعتقادی و کلامی را داده و به ما یک چراغ سبزی به نام مذهب داده‌اند که دیگر با هر حرصی نسبت به استعداد فناوری و تکنولوژی که به دست آورده‌ایم و دائم هم بیشتر و بیشتر می‌شود بتوانیم جهان و طبیعت و سایر جوامع بشری را استثمار کنیم. بخشی از تعالیم دین و ادیان الهی و مسیحیت را گرفتیم که گفت خدا این عالم را برای انسان خلق کرده و اجازه دارید در آن تصرف کنید و بخش دوم که برای ما مسئولیت ایجاد می‌کرد را کنار گذاشتیم. یعنی بخشی که برای ما حق ایجاد می‌کرد را قبول کردیم و بخشی که برای ما تکلیف ایجاد می‌کرد را کنار گذاشتیم. پس ما با مسیحیت و دین و یهودیت این‌گونه برخورد کردیم. حرص خودمان را نسبت به حقوق دیگران و نسبت به طبیعت و لذت در دنیا توجیه مذهبی کردیم تا به قرن هفده رسیدیم. می‌گوید در برابر این فکر هم یک فکر دیگری با مبانی وحدت وجودی با تعریف خاص آن بود که می‌گفت این طبیعت غیر مقدس نیست. طبیعت مقدس است و همین طبیعت غیر انسانی مثل خود انسان شأن و حرمتی دارد که باید رعایت بشود. این نگاه می‌توانست حرص سرمایه‌داری صنعتی ما را محدود و مهار و کنترل بکند که این نگاه را هم کنار گذاشتیم و بین ما دو قطبی شد. یک عده طرفدار معنویت و طبیعت شدند و یک عده هم طرفدار صنعت و پیشرفت و سرمایه‌داری شدند. آن‌ها فکر می‌کردند مبنای فکری همین دیدگاه‌های وحدت وجودی و معنوی دیدن طبیعت است و چون معنوی است نباید در آن تصرف کرد. لااقل نباید تصرف زیادی کرد و این دیدگاه هم می‌گفت این یک ماده‌ی بی‌جانی در اختیار ماست و به ما گفته‌اند هر کاری می‌خواهید با آن بکنید و مسئولیتی هم ندارید. از قرن هفدهم در غرب یک ایمان پسامسیحی و در واقع ایمان مسیحی و ایمان سکولار به علم را جانشین مسیحیت اجدادمان کردیم و خداپرستی را کنار گذاشتیم. اما بعضی از حقوقی که منشأ آن اتفاقاً خداپرستی بود در باب استفاده از طبیعت را حفظ کردیم. آن که گفته بودند ما مستأجر خدا هستیم و مالک عالم خداست، به شرطی که او را بپرستیم و حقوقی که او گفته را به رسمیت بشناسیم و رعایت بکنیم مجوز بهره‌برداری از طبیعت را داریم، از قرن هفده و هجده به بعد کنار گذاشتیم. یعنی همان‌طور که می‌گوید آن‌جا طرفداران مذهب سنتی را در انگلیس در غرب گردن زدیم، خدا را هم سر بریدیم و عالم را مصادره کردیم و گفتیم ما دیگر مستأجر نیستیم و از این به بعد ما دیگر مالک هستیم و خداوند گاهی اگر می‌خواهد به میهمانی ما بیاید. در حد زندگی شخصی باشد. اما در نحوه‌ی تمدن‌سازی و این که با صنعت چه کنیم و با طبیعت چه کنیم و با جوامع دیگر چه کنیم و با خودمان چه کنیم دیگر خداوند حق دخالت و اظهار نظر ندارد. معنی سکولاریزم همین بود. یعنی خدای میزبان، خدای میهمان شد و خدای مالک، خدای مستأجر شد. خدایی که فرمان می‌داد از این پس باید فرمان ببرد. نسبت ما و خدا عوض شد. رسیدیم به این دو قطبی که حالا ما با طبیعت چه کنیم؟ با صنعت چه کنیم؟ با خودمان چه کنیم؟ نتیجه گرفتیم که ما مالک مطلق و یگانه صاحب هستیم و پیشرفت منهای خدا خودش یک مذهب شد. منافع ما، خدای ما شد و مذهبی به نام مذهب پیشرفت علمی به هر قیمت، لذت بردن از همه چیز به هر قیمت به وجود آمد و مذهب واقعی ما شد. این مذهب دیگر نه آخرت دارد، نه خدا دارد و نه شریعت دارد. بلکه خدا و کلیسا و مذهب و معنویت را هم به استخدام می‌گیرد. این خاستگاه غرب مدرن است که یک مذهب مادی پسامسیحی است و منشأ تمام بلایایی که گرفتار آن شدیم همین مذهب‌سازی بود. برای این که مسیحیت و مذاهبی که به ما معرفی می‌شد تکلیف ما را در جامعه و تمدن و تاریخ نسبت به حقوق و عدالت و اخلاق عملی و نه اخلاق ذهنی معلوم نمی‌کرد. یک کلیاتی می‌گفت ولی تکلیف راجع به این مسائل روشن نمی‌شد. دو رویکرد به وجود آمد که اسم یکی از آن‌ها را رویکرد غربی گذاشتند که هدفش فقط توسعه‌ی مادی با کمک فناوری تجربی و ریاضی است و یکی هم رویکرد شرقی است که محیط را آلوده نکنید و محیط زیست را تخریب نکنید و آب و هوا را آلوده نکنید. طبیعت مقدس است و مادر مقدس است. این‌ها می‌گفتند طبیعت فاحشه است و در آن تصرف کنید و این‌ها هم می‌گفتند طبیعت مادر مقدس است و نباید به آن چپ نگاه کنید و تا می‌توانید بدون هیچ تصرفی در طبیعت عمل کنید. این‌جا بود که این‌ها گفتند نمی‌شود یک دینی مطرح بشود که بگوید خدا هست، خدا نمرده است، زنده است، حی است، هو الحی است، حی حقیقی است و ما وامدار و بنده‌ی او هستیم و او رب ماست، او مالک حقیقی ما و عالم است، مالک عالم و آدم است و در عین حال بگوییم تمدن بساز و در طبیعت تصرف بکن. آیا چنین دینی وجود دارد که امروز بتواند این را بگوید؟ این‌جا هست که کم کم نام اسلام را مطرح می‌کنند که ما تا حالا به اسلام به عنوان یک دین شرقی و یک دین فندامنتالیسم و بنیادگرا نگاه کرده‌ایم چون خودمان آن را تعریف کرده‌ایم. ولی اگر به منابع این دین رجوع بکنیم می‌بینیم که واقعاً به هر دوی این مشکل اشاره کرده و این دو مشکل را در کنار هم حل کرده است. لااقل راجع به این‌ها صحبت می‌کند. در هیچ دین دیگری به تجمیع این دو عنصر با هم به این شکل حساس پرداخته نشده است. اسلام ادعایش را دارد، بقیه که اصل صورت مسئله را اصلاً قبول ندارند. ما بین این گیر کرده‌ایم که رابطه‌ی بین انسان و طبیعت غیر انسانی را می‌توان به اسم انقلاب صنعتی کلاً به هم بریزیم یا می‌توانیم این را دوباره از نو تعریف و تحکیم بکنیم؟ هم انقلاب اقتصادی و تکنولوژیک را در دل یک انقلاب بزرگ‌تر مذهبی و معرفتی تعریف بکنیم که آن مزایایی که یک عده از وحدت وجود غربی و شرقی تعقیب می‌کردند و مزایایی که یک عده‌ای از تمدن صنعتی جدید پیش‌بینی می‌کردند را ما با هم داشته باشیم. حالا این سوال مطرح می‌شود که آیا ممکن است آن دینی که هر دوی این‌ها را با هم می‌بیند همین اسلامی باشد که ما آن را به عنوان یک خطر بزرگ برای خودمان تعریف کردیم؟ آیا این واقعاً یک خطر است یا یک فرصت برای جهان است؟ یک فتح باب و یک کمکی است به این قضیه که به این سوالات به طور جدی‌تر و فلسفی‌تر فکر بشود که بشر احتیاج دارد از یک طرف تمام این عالم را یکپارچه ببیند، یعنی وحدت وجودی به معنای درست و توحیدی آن و نه به معنای وحدت وجودی مادی، مفهوم احترام به طبیعت، احترام به انسان، احترام به خودت، توجه و احترام به شأن و ارزش انسان و طبیعت غیر انسانی و هر دو، این است که می‌تواند مذهب حق باشد و به ما کمک کند که ما در زندگی به تعادل برسیم. نه گرسنه و مفلوک و فقیر و بیمار و بدبخت باشیم و نه مرفه احمق باشیم. مرفه بی‌دردی که برای زندگی خود امکانات دارد، وسایل و ابزار دارد ولی دیگر معنا ندارد. زندگی او امکانات دارد ولی معنا و هدف و فلسفه ندارد و می‌خواهد مدام بالا بیاورد. این نکته‌ی اول است که اصلاً بحران فلسفی و دینی که دنیا گرفتار آن است، امروز نه فقط اسلام سیاسی بلکه اسلام به عنوان اسلام معرفتی و اسلام به معنای تبیین درست انسان و جهان و رابطه‌ی این دو، همانی که می‌پرسند آیا مذهب حقی وجود دارد که هم حرمت به شأن و تقدس همه چیز را به ما آموزش بدهد، در برابر مذاهب ناحقی که می‌گویند افسار انسان را رها کن و نه فقط طبیعت غیر انسانی بلکه همه‌ی جوامع انسانی را نابود کند و بعد هم خودش را نابود کند. بعد مثلاً می‌گوید آیین شینتو چه گفته و بودیزم چه گفته و یهود و مسیحیت و پسامسیحی و اخلاق سکولار چه می‌گوید و همه‌ی این‌ها بررسی می‌شود. اما نهایتاً این که منتظر دیدن و شنیدن و شناختن دین جدیدی هستیم. این یک نکته که می‌خواهم بگویم مسئله فقط سیاسی و بحث نفت و انرژی نیست و همه‌ی این‌ها هست. اما قبل از آن مسئله خیلی عمیق‌تر و انسانی‌تر و جهانی‌تر است. اتفاقات خیلی بزرگی در جهان می‌افتد و عمده‌ی این اتفاقات بعد از انقلاب اسلامی ایجاد شد. نکته‌ی دوم که الان ممکن است با این نکته‌ی اول بی‌ربط به نظر بیاید ولی در نکته‌ی سوم و آخری که عرض می‌کنم ارتباط این دو با هم بیشتر روشن می‌شود. اول عرائضم گفتم که پدافند فکری در برابر جریان‌هایی که با ادبیات دلسوزانه مرزهای معرفتی انقلاب را می‌خواهند جابجا بکنند. فرض کنید یکی از شعارهای اصلی انقلاب از اول مثلاً شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود. فرضاً کلمه‌ی استقلال را بگویم. با شخص کار ندارم. ولی این تیپ‌ آدم‌ها الان هستند، در حکومت هم هستند، در دانشگاه هم هستند، مقاله هم می‌نویسند. من فقط یک نمونه از امثال این‌ها را به عنوان نمادین برای شما می‌خوانم. حالا اگر کسی آدرس دقیق خواست بعداً بیاید اسم این افراد و چند نفر از این تیپ‌ها و کتاب‌ها و مقالات آن‌ها را بگویم که بروید ببینید با چه وقاحتی حرف می‌زنند. از این می‌پرسند چه کار کنیم که مثل غرب پیشرفت مادی بکنیم و پیشرفته بشویم و غربی‌ها ما را بپذیرند. حالا نکته‌ی اول را دقت کنید. نظریه‌پردازان برجسته‌ی خود غرب چه گفتند؟ گفتند ما گم شدیم. به لحاظ مادی یک پیشرفت‌هایی کرده‌ایم ولی ما گم شده‌ایم و به دنبال دین جدیدی هستیم. این حرف خود آن‌هاست. حالا یک آدم از تیپ شبه روشنفکر آکادمیک و تحصیل‌کرده که متأسفانه الان در حکومت هم این‌ها حضور دارند و به بعضی مسئولین مشورت می‌دهند چه می‌گوید. از او سوال می‌کنند ما می‌خواهیم غربی بشویم و غربی‌ها این‌قدر با ما مبارزه نکنند و بالاخره ما را به عنوان دوست خودشان و جزو اردوگاه خودشان بدانند و آیا باید ما را قبول بکنند تا ما پیشرفت بکنیم یا نه؟ عیناً جواب می‌دهد پیشرفت بدون عقلانیت نمی‌شود. این حرف درست است. بعد می‌خواهد عقلانیت را تعریف کنید. گوش کنید. پدافند مرزهای فیزیکی مهم است. پدافند مرزهای غیر فیزیکی و نرم‌افزاری انقلاب مهم‌تر است. چون این مرزها اگر حفظ شد بعد می‌شود مرزهای فیزیکی را پس گرفت. مثل دوران جنگ است. مرزهای انقلاب و هویت انقلابی حفظ شد. آمدند چند هزار کیلومتر از زمین‌های ما را گرفتند ولی چون آن مرزها بود بعد رفتیم و پس گرفتیم و آن‌ها را عقب زدیم. ولی اگر مرزهای فکری و هویتی مخدوش و محو شد دیگر اصلاً لازم نیست دشمن بیاید و کشور شما را اشغال بکند. ذهن شما را که اشغال کرد به دست خود شما کشور را نابود و استثمار می‌کنند. به دست خود ما و شما این کار را می‌کنند. می‌گوید تنها راه پیشرفت عقلانیت است و عقلانیت هم یک معنا دارد و همان معنایی است که غرب گفته است. محاسبه‌ی سود و ضرر مادی است. بعد می‌گوید چرتکه بیندازید و ببینید سود و ضرر مادی کدام طرف است؟ جایی که الان ثروت و قدرت بیشتر است سود مادی هم بیشتر است. بنابراین درگیر شدن با غرب و مقاومت در برابر آن چه که می‌گویید استکبار غربی است خلاف عقلانیت و خلاف پیشرفت است. این خلاصه‌ی کتاب این آقا و امثال این‌هاست. بعد مثال می‌زند و می‌گوید ببینید کره‌ی جنوبی چطور شد. ببینید ژاپن چطور شد. حالا نمی‌گوید اصلاً این‌ها حکومت مستقل و دولت مستقل ندارند. این‌ها اصلاً استقلال ندارند. شما می‌دانید که کره‌ی جنوبی و ژاپن دولت مستقل ندارند. این‌ها برای کوچک‌ترین مسئله باید از آمریکا اجازه بگیرند. چنان که آلمان هنوز همین‌طور است. چنان‌که حتی بعضی از کشورهای دیگر اروپایی علناً این‌طور هستند و بعضی‌ها هم غیر علنی این‌طور هستند. حتی کشورهایی که همه این‌ها را به عنوان کشورهای مستقل آزاد و بی‌طرف در دنیا می‌شناسند. مثلاً سوئد این‌طور است. چند سال پیش در آن‌جا جلسه‌ای داشتیم. یکی از استادهای دانشگاه سوئد در پایتخت به من گفت. البته جزو جریان‌های چپ و سوسیالیست بود. یک استاد خیلی برجسته‌ای در حوزه‌ی توسعه و اقتصاد بود. در سوئد آدم شناخته شده‌ای بین دانشگاهیان و روشنفکران است. ایشان به من گفت سوئد یکی از کشورهایی است که خود غربی‌ها می‌گویند یک کشور نمونه در کشورهای اروپایی است. به لحاظ سیاسی کم‌تنش و بی‌طرف است، به لحاظ بیمه و تأمین اجتماعی نسبتاً رو به راه است، یک ترکیبی از لیبرالیزم و سوسیالیزم است. جامعه‌ی کوچکی است و جمعیت کمی دارد. به اندازه‌ی یکی از شهرهای بزرگ ما یا استان ماست. ولی در همان محیط محدود بالاخره مشکل تأمین اجتماعی و مسکن تا حد زیاد حل شده است. گفت ظاهر این جامعه را می‌بینی که چقدر آرام و بی‌مسئله است و در ظاهر دموکراسی است و همه راحت و آزاد هستند؟ کل آن‌چه که در سوئد به لحاظ اقتصادی و مدیریتی اتفاق می‌افتاد در دست چهارده خانواده است و خارج از این چهارده خانواده هیچ کس هیچ تصمیمی نمی‌تواند بگیرد. از این چهارده خانواده، 5 خانواده کله‌گنده‌تر هستند و عملاً بقیه از این 5 خانواده طبعیت می‌کنند و چشم آن‌ها به این 5 خانواده است. این‌ها که دستور می‌دهند باید اطاعت بکنند. بنابراین کلاً 5 خانواده بر سوئد اطاعت می‌کنند. از کارخانه‌ی اسلحه‌سازی تا کارخانه‌ی تولید لبنیات تا رسانه‌ها و دانشگاه‌ها و پارلمان و وزرا دست این 4، 5 خانواده است. یک مافیای کامل هستند. بعد گفت ممکن است فکر کنی این 4، 5 خانواده مستقل تصمیم می‌گیرند. ولی این 4، 5 خانواده بدون اجازه‌ی آمریکایی‌ها و یهودی‌ها و صهیونیست‌ها هیچ تصمیمی در سوئد نه می‌گیرند و نه می‌توانند بگیرند. حتی اگر یک کارخانه‌ی تولیدی این‌جا در اروپا به راه بیفتد، حتی در سوئد که همه فکر می‌کنند مستقل و بی‌طرف است، اگر یک کارخانه‌ای به راه بیفتد که با کمپانی‌های سرمایه‌داری صهیونیستی هماهنگ نباشد و در مشت آن‌ها نباشد، مثلاً بخواهد یک صدم یک بازار را از دست این‌ها بیرون بیاورد یک سال نخواهد شد که زمین می‌خورد. این اتفاق در تمام اروپا می‌افتد. یک سال نمی‌شود که یا این شرکت و کمپانی ورشکست و نابود می‌شود و رؤسای آن به زندان می‌افتند یا باید به همان شرکت‌های بزرگ سرمایه‌داری یهودی و آمریکایی یا انگلیسی واگذار بشود و در راستای منافع آن‌ها عمل بکند. یعنی صریح اعلام می‌کند که یا باید بگوید ما منحل شدیم یا باید بگوید ما هم جزو ایادی شما هستیم. ما هم در برنامه‌ی شما کار می‌کنیم. البته به شما بگویم که یک همچین شبه مافیایی  در همه جای جهان عمل می‌کند و حتی در کشور خود ما هم هستند. که به این کمپانی‌ها وصل هستند و واردات بکنند تا اجازه ندهند تولید کننده‌ی کوچک داخلی فعال بشود. در بعضی از ادارات و این طرف و آن طرف نفوذ دارند و اگر هم نفوذ نداشته باشند با این که چه وقت وارد چه بازاری چقدر پول وارد بکنند و قیمت را چقدر بالا و پایین ببرند یک مرتبه یک شرکت و یک جمع کوچکی که می‌خواهند کار تولیدی بکنند را ظرف یکی، دو سال ورشکست می‌کنند. در خود ایران ما هم این کار اتفاق می‌افتد. البته آن‌جا آن‌ها صد درصد مسلط هستند و این‌جا نفوذ می‌کنند و نفوذی دارند. ولی این یک واقعیت است. چه زمانی قیمت چه کالایی و چقدر بالا یا پایین برود. نیروهای متخصص را از آن‌جا غر بزنند و استخدام بکنند. واردات و صادرات را تنظیم بکنند. چه کار بکنند که این اشخاص مستقل و گروه‌های مستقل ورشکست یا تسلیم بشوند یا با چک‌هایی که می‌دهند و نمی‌توانند جواب بدهند به زندان بیفتند. می‌خواهم بگویم که نه فقط کره‌ی جنوبی و ژاپن و آلمان که اصلاً دولت ندارند، قانون اساسی ندارند یا آمریکا برای آن‌ها نوشته و طوری این‌ها را بار آورده‌اند که در دانشگاه توکیو ما جلسه‌ای داشتیم و بحث به همین بمباران اتمی ژاپن کشید. استاد و دانشجو همه سالگرد همین هیروشیما و ناکازاکی را اظهار تأسف می‌کردند و می‌گفتند به احترام قربانیان یک دقیقه سکوت کنیم. هیچ کس اسم آمریکا را نمی‌آورد. بعد من پرسیدم ببخشید شما راجع به این قضیه‌ی بمباران اتمی چطور است که دائم فعل مجهول به کار می‌برید؟ دائم از مفعول آن صحبت می‌کنید. کشته شدند، قربانی شدند. چرا از فاعل آن صحبت نمی‌کنید؟ آیا این فعل فاعلی هم داشته است؟ این بمب اتم را چه کسی زده است؟ اسم آمریکا را نمی‌بردند. می‌ترسیدند. واقعاً خیلی عجیب است. این‌ها روشنفکر بودند. این‌جور ذلیل و ترسو بارشان آورده بودند. بعد که این حرف‌ها را زدم دیدم به هم نگاه می‌کنند. بعد یک دانشجوی دکترای احمق عوض این که از استقلال و عزت مردم خودش و حداقل از مظلومیت مردمش دفاع بکند می‌گوید درست است که این کار، کار خیلی بدی بود ولی حتماً آمریکا مجبور بوده این کار را بکند. ذهن‌ها را به این شکل بار می‌آورند که مجبور بوده این کار را بکند. یعنی چیزی به نام استقلال و عزت در ذهن این‌ها نیست. چنان چیزی در ذهن این‌ها کوبیده‌اند که این‌ها دیگر ارزش هم نباشد. یک عده داخل کشور ما همین الان همین کارها را می‌کنند. زمان شاه این فکر حاکم بود. حالا حاکم نیست ولی در حاکمیت نفوذ دارد. من عبارت این آقا را برای شما بخوانم. می‌گوید چه اشکالی دارد ما مثل فلان کشور و فلان کشور بشویم؟ یک فرایند سیاسی و سیر تاریخی را طی بکنیم تا به عقلانیت سیاسی و اجتماعی برسیم. به قدر کافی عقل نداریم. این اتفاق در ایران متأسفانه رخ نداده و به همین دلیل ایران هنوز کشور توسعه‌یافته‌ای نیست و در حال توسعه است. چون فرهنگ مقاومت در برابر غربی با شعارهایی مسخره مثل استقلال هنوز در این‌ها وجود دارد. می‌گوید استقلال یک شعار مسخره است. اصلاً استقلال یک کلمه‌ی علمی نیست و دروغ است. مفهومی به نام استقلال وجود ندارد. باور می‌کنید؟ در این دوره کسانی در دانشگاه‌های ما تدریس می‌کنند که صریح می‌گویند استدلال یک توهم است. بعد شما به دنبال پدافند مرزهای فیزیکی هستید. برای این زحمت می‌کشید، برای این هزاران شهید می‌دهیم و یک عده‌ای مرزهای هویتی ملت را به اسم روشنفکری و پیشرفت اصلاً قبول ندارند. من خلاصه‌ی حرف‌هایش را عرض بکنم. می‌گوید هر کشوری یک مشکل خاصی دارد. یکی از دلایلی که کشورهایی مثل ایران مشکل توسعه‌یافتگی دارند و با معیارها و استانداردهای غربی هنوز توسعه‌یافته نیستند این است که ما هویت فرهنگی قوی داریم. هویت فرهنگی قوی داشتن در تمام منطق‌های جهان یک مزیت است که شما هویت فرهنگی دارید. این آقا و امثال این‌ها می‌گویند این نقطه ضعف ماست. یعنی چه؟ یعنی ما اگر هویت فرهنگی نداشته باشیم مقاومت نمی‌کنیم. سریع رنگ به رنگ می‌شویم و خودمان را تطبیق می‌دهیم و پیشرفت می‌کنیم. مشکل اصلی کشورهایی مثل ایران این است که هویت فرهنگی قوی دارند که آمادگی ادغام شدن در فرهنگ جهانی غرب را ندارند. باور می‌کنید این‌ها رسماً در تهران و در دانشگاه استاد باشد و مقاله می‌نویسد و امثال این‌ها جزو مشاوران بخش‌هایی از مسئولین حکومتی ما هستند. قبلاً هم بوده‌اند و الان هم هستند. می‌گوید ما هم می‌خواهیم با دنیا زندگی کنیم و هم می‌خواهیم فلسفه‌ی دنیا را نفی کنیم. اولاً دنیا از نظر این‌ها آمریکا و انگلیس و اسرائیل است و بقیه جزو دنیا نیستند. دوم این که مشکل ما این است که فلسفه‌ی دنیا را نمی‌فهمیم. فلسفه‌ی آن‌ها را قبول نداریم. حالا فلسفه‌ی آن‌ها چیست؟ همین نکته‌ی اولی که اول عرائضم برای شما خواندم. آن فلسفه چه بود؟ خودش می‌گوید به بن‌بست رسیده‌ایم. شما به ما می‌گویید در برابر آن‌ها تسلیم بشوید و فلسفه‌ی دنیا را بپذیرید و خود آن‌ها می‌گویند ما دیگر فلسفه نداریم. ما به نقطه‌ی کور فلسفی و فرهنگی رسیده‌ایم. ما منتظر ظهور یک دین جدید هستیم. مشکل ایران و انقلاب ایران این است که هم می‌خواهد با دنیا زندگی کند و هم فلسفه‌ی دنیا را نفی می‌کند. بله. ما می‌خواهیم با دنیا زندگی بکنیم. دنیا کیست؟ با دنیا زندگی کردن به معنی نوکری آمریکا و اسرائیل کردن است؟ فلسفه‌ی دنیا را نفی می‌کنیم؟ ما فلسفه‌ی دنیا را نفی نمی‌کنیم. ما راجع به فلسفه‌ی دنیا بحث می‌کنیم. فلسفه‌ی سرمایه‌داری و صهیونیستی غیر از فلسفه‌ی دنیاست. برو ببین در شرق و غرب عالم انواع و اقسام مذاهب و مکاتب و فلسفه‌ها هست. ما با آن‌ها بحث می‌کنیم. نفی نمی‌کنیم. ولی فلسفه‌ی استکبار و اصالت ماده را نفی می‌کنیم. آن‌ها هم فلسفه‌ی دنیا نیست. بلکه فلسفه‌ی شماست. شما ببینید چقدر به طرز وحشیانه‌ای مغالطه‌آمیز است. پر از مغالطه است. ما هم علاقه به همزیستی داریم و هم علاقه به دفع جریان‌های فکری داریم. یعنی شما یا باید بگویید که ما می‌خواهیم با آمریکا همزیستی کنیم و هم می‌خواهیم جریان‌های فکری را دفع کنیم. ما کدام جریان‌های فکری را می‌خواهیم دفع کنیم؟ ما یک عالم مشترکات با غیر مسلمین داریم. با مسیحی و یهودی و با همه‌ی دنیا، با غیر مسلمان، با ملت‌های مستضعف جهان که اصلاً دین و مذهب آن‌ها دین و مذهب ما نیست کلی مشترکات داریم. قرآن کریم می‌فرماید به اهل کتاب بگو به سراغ مشترکات بیاید. «تعالوا الی کلمة سوا بیننا و بینکم...»، ما اختلافاتی داریم ولی اشتراکاتی هم داریم. بیایید از اشتراکات شروع کنیم. ما در خیلی از چیزها مثل هم هستیم و یک خانواده هستیم. خدا و اخلاق و انبیا لااقل در کتاب‌های شما هست و قبول دارید. بعد می‌فرماید مشرکین غیر مسلمان، بعد می‌فرماید مستضعفین که با قطع نظر از دین آن‌هاست. خداوند در قرآن می‌فرماید «ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین...»، چرا در راه خدا و در راه مستضعفین جهان مبارزه و نبرد نمی‌کنید؟ یعنی مستضعف غیر مسلمان هم هست و ما حتی به نفع او هم باید مبارزه و جهاد کنیم. بعد بالاتر از این‌ها قرآن می‌فرماید حتی حکومت‌های مشرک اگر با شما سر جنگ ندارند خداوند شما را نهی نمی‌کند از این که از دولت‌ها و حکومت‌های مشرک که با شما سر جنگ ندارند، اسلام را قبول ندارند ولی با شما هم جنگ ندارند معامله کنید. نه فقط معامله بلکه «تبرواهم و تقسطوا علیهم...»، به آن‌ها نیکی و خوبی کنید و قسط و عدالت را رعایت کنید. حقوق آن‌ها را رعایت کنید. یعنی یک جامعه‌ای بت‌پرست باشد. ما الان جوامع بت‌پرست داریم. همین الان صدها میلیون بت‌پرست هست. در یک جامعه‌ی بت‌پرست مشرکی زلزله یا سیل آمده و میلیون‌ها نفر نابود شده‌اند و در خطر نابودی هستند. قرآن می‌فرماید به آن‌ها کمک کنید. نگو مشرک هستند و بگذار بمیرند. می‌فرماید به آن‌ها کمک کنید. اگر با کفار معامله کردید بر سر قرار خود بمانید. پس ما کجا با دنیا و با فلسفه‌های دنیا مخالف هستیم؟ کجا انقلاب اسلامی گفته ما اهل همزیستی نیستیم؟ منظور این‌ها از همزیستی، همزیستی با دنیا نیست. منظور این‌ها از همزیستی نوکری زیر سایه‌ی آمریکا است. به دفع جریان‌های فکری علاقه دارند. یعنی چه به دفع جریان‌های فکری علاقه دارند؟ مگر همه‌ی جریان‌های فکری مثل هم هستند؟ جریان‌های فکری یا توحیدی هستند یا مشرکانه هستند یا عادلانه هستند یا ظالمانه هستند یا حق هستند یا باطل هستند و یا این که جای بحث دارد که حق است یا باطل است. شما نسبت به همه‌ی این‌ها مواضع دارید. روشن است مواضع داریم و الا اصلاً مسلمان نیستی. این به آن معنی است که این‌ها علاقه به دفع جریان‌های دارند؟ این یعنی چه؟ اصلاً ادبیات‌ها پر از مغالطه است. بعد می‌گوید می‌دانید چرا ما مقاومت می‌کنیم و تسلیم این جو حاکم بر دنیا که جو غربی و آمریکایی و سرمایه‌داری است نمی‌شویم؟ دلیل این فرایند این است که ما به طور طبیعی یک غرور تاریخی داریم و این غرور ما نمی‌گذارد ما تسلیم بشویم. یعنی دقیقاً همان چیزهایی که ارزش است را این‌ها می‌گویند ضد ارزش است. می‌گوید هویت فرهنگی قوی داریم که نباید داشته باشیم. مشکل دیگر ما این است که غرور تاریخی داریم و نباید داشته باشیم. ببینید چه کار می‌کنند. می‌گوید ما باید آن غرور تاریخی را با تحولات جهان امروز تطبیق بدهیم و آن را ترجمه بکنیم و بگوییم دیگر غرور در این نیست که ما در برابر شما بایستیم. غرور در این است که بگوییم ما در برابر شما نمی‌ایستیم. مثل تقی‌زاده که جزو تئوریسین‌های غرب‌زدگی در ایران بود. یک جمله‌ای دارد که خیلی جالب است. گفت من اولین کسی بودم که جرئت و شجاعت منفجر کردن بمب غرب‌زدگی را در ایران داشتم. جمله‌ها را ببینید. این کار مگر شجاعت می‌خواهد؟ این کار شجاعت می‌خواهد یا زبونی و ذلت می‌خواهد؟ شجاعت تسلیم شدن را داشتم. با کلمات بازی می‌کنند. مگر تسلیم شدن شجاعت می‌خواهد؟ غرور خود را کنار بگذارید. این ادبیات ذلت است. تئوریزه کردن ذلت است. می‌گوید ما از حاکمیت ملی و از استقلال یک تعریفی کرده‌ایم که مبنای آن همین غرور تاریخی است. باید تعریف استقلال و حاکمیت ملی را عوض کنیم. امروز در دنیای جدید حاکمیت مبانی فکری دیگری دارد. مفهوم دیگری پیدا کرده است. من عین جمله‌ی او را می‌خوانم. گوش کنید. می‌گوید ما در دنیا لفظ و مفهوم و تعبیری به نام استقلال اصلاً نداریم. اصلاً دروغ محض است. این همه کتاب‌های علوم سیاسی در دنیا بحث استقلال و وابستگی را مطرح می‌کنند. خود آن غربی‌ها بیشتر از ما از مسئله‌ی غرور تاریخی حرف می‌زنند. خودشان با ادبیات مغرورانه با دنیا حف می‌زنند. از موضع بالا حرف می‌زنند. این به ما می‌گوید شما غرور نداشته باشید. آن‌ها از امنیت ملی و منافع ملی و استقلال خود حرف می‌زنند. خیلی مواقع آدم تعجب می‌کند و می‌گوید آیا این‌ها دیوانه هستند یا کل خواننده‌های کتاب‌هایشان را دیوانه فرض می‌کنند؟ ما در دنیا لفظ، مفهوم و تعبیری به نام استقلال اصلاً نداریم. استقلال یک تعبیری است که در دهه‌ی 50 میلادی چند کشور آفریقایی برای این که از دست غربی‌ها رها بشوند اختراع کردند. این مفهوم آن موقع به لحاظ تبلیغاتی مؤثر افتاد و بعد در انقلاب اسلامی هم ما تقلید کردیم و کپی‌برداری کردیم و گفتیم استقلال استقلال و الا استقلال اصلاً چه هست. امروز لغت استقلال کاربرد ندارد. معنای حاکمیت ملی این نیست که ما با دنیا قهر کنیم. چه کسی گفته با دنیا قهر کنیم؟ این جمله‌ی با دنیا قهر کرده‌ایم و حالا می‌خواهیم با دنیا آشتی کنیم از کجا آمده است؟ کجا حضرت امام یا رهبری یا قانون اساسی این را گفته است؟ اصلاً چه کسی در این انقلاب گفته ما می‌خواهیم با دنیا قهر کنیم؟ این می‌نویسد استقلال یعنی این که با دنیا قهر کنیم. دیگر دوره‌ی آشتی با دنیا و با جهان رسیده است. دشمنی با دنیا کافیست و دوران همکاری با دنیاست. این کلمه‌ی دنیا مثل این که یک کلمه‌ی مستعاری برای آمریکا است. چه کسی گفته ما با دنیا دعوا داریم؟ اصلاً چه زمانی با دنیا دعوا داشته‌ایم؟ چه زمانی انقلاب ما مرگ بر دنیا گفته است؟ چه زمانی گفته مرگ بر همه‌ی کشورهای دنیا؟ مرگ بر استکبار گفتند. مرگ بر صهیونیزم گفتند. مرگ بر آمریکا هم که می‌گویند منظور مردم آمریکا که نیستند. مرگ بر حاکمیت سرمایه‌داری آمریکا که بیش از صد یا دویست سال است که دنیا را به جنگ و خشونت کشیده‌اند. می‌گوید حاکمیت ملی به این معنا نیست که شما باید با دنیا رویارویی به وجود بیاورید. مگر ما با دنیا رویارو هستیم؟ 130 کشور غیر وابسته و کشور‌های غیر متعهد طرف ما بودند و در مسائل هسته‌ای هستند. این‌ها دنیا نیستند؟ 1+5 دنیاست؟ الان که 2-1+5 شده است. یعنی انگلیس و فرانسه و دنبالچه‌ی این‌ها آلمان دنیا هستند. این سه، چهار کشور جهان آزاد و جامعه‌ی جهانی هستند و آن 130 کشوری که می‌گویند مسائل هسته‌ای حق ایران است دنیا نیستند. ما با دنیا جنگ داریم؟ مثلاً حضرت امام گفته ما می‌خواهیم با دنیا بجنگیم؟ تا شما می‌گویی استقلال، هم پدافند فیزیکی و هم پدافند نرم‌افزاری از شعارهای انقلاب می‌گویند این‌ها می‌خواهند با دنیا بجنگند. این‌ها همزیستی با دنیا سرشان نمی‌شود. این‌ها با همه دعوا دارند. بعد می‌گوید حاکمیت درست یعنی این که باید سهیم بشویم. خب ما می‌خواهیم اتفاقاً با دنیا سهیم بشویم. الان خود غربی‌ها می‌گویند بازوی انقلاب اسلامی در خاور میانه و در جهان اسلام قدرت اول و ابرقدرت شده است. مگر نمی‌گویید با دنیا سهیم بشوید؟ ما الان سهیم شده‌ایم. این دو نوع سهیم شدن است. یک نوع این است که بروی کنار ملت‌های محروم و در برابر قدرت‌ها بایستی و سهیم بشوی و مشارکت کنی و به آن‌ها کمک کنی که این‌ها این را قبول ندارند. این‌ها وقتی می‌گویند شما با دنیا سهیم بشوید منظورشان این است که زیر پرچم آمریکا و غرب بروید. استدلال بعدی این‌ها چیست؟ این‌ها استدلال‌های شیطانی است که به کار می‌برند. در ظاهر خوب و در باطن گنداب است. می‌گوید می‌دانید چرا ما در برابر غرب و آمریکا و انگلیس از استقلال می‌گوییم؟ برای این که ضعیف هستیم. و الا اگر یک نظام و دولت و یک جامعه‌ی قوی باشد بهتر می‌تواند با دنیا کار کند. حالا گفتم که منظور این‌ها از دنیا و جامعه‌ی جهانی همین دو، سه کشور است. می‌گوید می‌دانی چرا مبارزه می‌کنیم و مرگ بر آمریکا می‌گوییم؟ برای این‌که می‌ترسیم و ضعیف هستیم. اگر قوی باشیم نمی‌ترسیم و دیگر مرگ بر آمریکا نمی‌گوییم بلکه درود بر آمریکا می‌گوییم. استدلال‌های این‌ها را قشنگ کنید. این چهارمین استدلال این‌هاست. سه استدلال این‌ها را گفتم و این چهارمی بود. می‌گوید ما اگر قوی بودیم با دنیا کار می‌کردیم. چون ما ضعیف هستیم و می‌ترسیم مرگ بر آمریکا و مرگ بر فلان می‌گوییم. بعد خودش می‌گوید متأسفانه این فکر در ذهن روشنفکرهای جهان اسلام و عرب هم هست. می‌گوید من در کنفرانس‌های بین‌المللی از اساتید ترکیه و عربستان سعودی و مصر و بعضی از کشورها به کرات شنیده‌ام که به من به عنوان یک ایرانی گفته‌اند شما قدر ایران را بدانید. در تمام کشورهای ما تصمیم‌گیر عنصر خارجی است ولی در ایران شما گرچه درگیری و تضاد هست ولی تضاد و بحث بین نیروهای داخلی است و خودتان با همدیگر بحث می‌کنید و بالاخره خودتان تصمیم می‌گیرید. ولی در کشورهای ما مثل مصر و ترکیه و عربستان ما هر چه هم با همدیگر بحث بکنیم این بحث‌ها فرمالیته و الکی است. در انتها همه‌ی ما می‌دانیم که تصمیم‌گیر هیچ کدام از خود ما نیست و از بیرون برای ما تصمیم می‌گیرند و به ما ابلاغ می‌کنند. این آقا از این حرف ناراحت است و می‌گوید متأسفانه اساتید دانشگاه‌ها را من در سمینارها می‌بینم که از عربستان و مصر و ترکیه و غیره به ما می‌گویند خوش به حال شما که عنصر خارجی برای شما تصمیم نمی‌گیرد. این حالت خیلی آزاردهنده است. قدر این را بدانید که دعوا در ایران بین خود ایرانی‌ها است. اما در کشورهای ما سر طناب در دست آمریکا و غرب است و یک تکان که می‌دهد همه‌ی ما می‌فهمیم که دیگر باید خفه بشویم. حالا این آقا عوض این که افتخار بکند و بگوید ببین این‌ها چه می‌گویند می‌گوید ببینید متأسفانه روشنفکران و اساتید دانشگاهی کشورهای مسلمان و عرب هم دچار همین بیماری شده‌اند. اصلاً درست همه چیز را معکوس جلوه می‌دهد. آخرین بخش حرف‌های این تیپ‌ها آدم‌ها چیست؟ منظور من شخص نیست. منظور من این طرز فکر است. وقتی حضرت امام از انقلاب و صدور انقلاب و نبرد در دفاع از مستضعفین می‌گوید این می‌گوید این حرف‌ها همه خلاف عقلانیت است و خطرناک است و این‌قدر شعور ندارند که همین الان منافع ملی و اقتدار ملی و امنیت ملی ما بیشتر است هر چه نفوذ ما در خارج بیشتر باشد. این‌ها خودشان می‌گویند ما چرا نمی‌توانیم به ایران حمله کنیم؟ برای این که ایران فقط ایران نیست. الان سرانگشت‌های ایران تا شمال آفریقا و از این طرف تا شبه قاره‌ی هند و از آن طرف تا قلب اروپا هستند. ما اگر بخواهیم به ایران حمله کنیم در بخش مهمی از جهان ضربه می‌خوریم. پس مصلحت نیست. امنیت ملی همین است. اقتدار ملی، منافع ملی همین است. اصلاً ایدئولوژی و اسلام و انقلاب هیچ. مگر شما از منافع ملی و امنیت ملی نمی‌گویید؟ مگر نمی‌گویید ما به ایدئولوژی کاری نداریم. خیلی خوب، ایدئولوژی هیچ. همین ایدئولوژی امنیت ملی و اقتدار ملی را برای شما آورد. ایران کجا این‌قدر عزیز بود؟ حضرت امیر(ع) می‌گوید وقتی می‌بینی دشمنی صریح می‌گوید می‌خواهد به تو حمله کند و بارها حمله کرده و برنامه‌ی آن این است که شما را سرنگون کند و براندازی کند، نادان هستی اگر در خانه‌ی خودت منتظر دشمن بنشینی. باید بروی و در خانه‌ی دشمن به دشمن ضربه بزنی. «ما غزی قوم قط فی عقر دارهم الا و قد ذلوا...»، حضرت امیر(ع) فرمود هیچ جامعه‌ای منتظر دشمن ننشست که دشمن سر وقت آن برود مگر این که ذلیل شد. امروز انقلاب اسلامی فقط در مرزهای ایران پدافند نمی‌کند و نباید هم بکند. امروز انقلاب اسلامی در مرزهای اسرائیل پدافند می‌کند. آفند جزئی از پدافند است. آفند جهانی جزئی از پدافند ملی است. چطور آمریکا می‌گوید من برای امنیت ملی خودم می‌آیم عراق و افغانستان و کجا و کجا را اشغال می‌کنم و بمباران می‌کنم؟ می‌گویند برای چه به این‌جا آمده‌ای؟ می‌گوید برای منافع ملی، امنیت ملی، اقتدار ملی آمده‌ام. ما به این‌هایی که می‌گویند ما به اسلام و انقلاب و ایدئولوژی کاری نداریم و فقط منافع ملی را کار داریم می‌گوییم همین الان منافع ملی بیشتر تأمین شده است. الان اقتدار ملی بیشتر است. امنیت ملی زیاد شده است. این که دشمن تو می‌گوید سوریه و عراق و یمن و بیروت و لبنان و غزه و شمال آفریقا اردوگاه انقلاب اسلامی به درجات مختلف است برای تو امنیت ملی و عزت ملی هم می‌آورد. برای تو غرور ملی می‌آورد. اصلاً اگر تو ملی‌گرا باشی. این‌ها دروغ می‌گویند و ملی‌گرا نیستند. کسی که می‌گوید استقلال دروغ است چطور ملی‌گرایی است؟ ملی‌گرا هم نیستند. یعنی غیرت ملی هم ندارند. می‌گویند ایدئولوژی را کنار بگذار و منافع ملی را بچسب ولی دروغ می‌‌گویند. کسانی که می‌گویند تسلیم شدن عقلانیت است اسمش منافع ملی است؟ می‌گوید ما نمی‌توانیم به ایران حمله کنیم. این جمله را هم عربستان گفته و هم اسرائیل گفته است. هر دوی این‌ها گفتند ایران ما را محاصره کرده است. عربستان گفته از این طرف یمن، از آن طرف بحرین، از آن طرف عراق و سوریه را گرفته‌اند و ما محاصره شده‌ایم. اسرائیل هم چند بار این حرف را زد. آخرین بار هفته‌ی پیش «نتان یاهو» نخست‌وزیر اسرائیل گفت ایران ما را محاصره کرده چون غزه یعنی غرب اسرائیل در دست ایران است. شمال اسرائیل لبنان است، شمال شرق سوریه است که عملیات کردند و بعد هم گفتند کرانه‌ی باختری رود اردن را ما مسلح می‌کنیم و الان در کرانه‌ی باختری رود اردن هم نفوذ کرده‌اند. از یمن یعنی تنگه‌ی باب‌المندب نفس‌گاه خروجی اسرائیل به سمت آب‌های آزاد هم هستند. اسرائیل می‌گوید ما را محاصره کرده‌ است. عربستان می‌گوید ما را محاصره کرده است. آمریکا و ناتو می‌گویند نمی‌توانیم هیچ کاری در خاور میانه بکنیم الا این که انقلاب اسلامی بخواهد و موافق باشد. این را دشمنان ما می‌گویند. این‌ها که حرف ما نیست. آن‌ها این حرف‌ها را می‌زنند که سنی‌ها را علیه شیعه تحریک کنند. عرب‌ها را علیه ایرانی‌ها تحریک کنند. ولی اصل قضیه اعتراف است. بعد این تیپ‌ها هم در کشور پیدا می‌شوند که به عنوان نظریه‌پرداز توسعه می‌گویند مبنا عقلانیت است. خیلی خوب، مبنا حتماً عقلانیت است. عقلانیت همین کاری است که انقلاب ما کرد. شما فقط عقلانیت مادی را قبول دارید. عقلانیت مادی چه می‌گوید؟ می‌گوید اعتبار بیشتر، قدرت بیشتر، نفوذ بیشتر. خیلی خوب. با ملاک عقلانیت مادی خودتان هم که الان انقلاب اسلامی موفق است و حرف‌های شما ضد عقلانیت است. چون این طرز فکر شما می‌خواهد این قدرت و عظمت را از انقلاب اسلامی بگیرد. با شعار صدور انقلاب ما این‌قدر قدرت پیدا کردیم. با شعار ملی‌گرایی که نبوده است. این اقتدار ملی محصول ملی‌گرایی نبود. چنان که در جنگ 8 ساله ما یکی از این ملی‌گراها را در جبهه ندیدیم. هر کسی دیده بیاید بگوید. در کدام عملیات کسانی بودند که بگویند ما با اسلام و مکتب و دین و امام حسین(ع) کاری نداریم و فقط بر اساس ناسیونالیزم آمده‌ایم. آن‌هایی که سن بالاتری دارند و در جبهه بودند بگویند که چه کسی چنین آدمی را دیده است؟ وصیت‌نامه‌ی آن‌ها کجاست؟ تمام شهدای ما در وصیت‌نامه‌های خود می‌گویند ما برای اسلام و ولایت فقیه و امام حسین(ع) می‌رویم و از خاک کشور و عزت مردم دفاع می‌کنیم. به اسم خدا و پیغمبر و دین آمدند و از این مرزها دفاع کردند. تمام جنگ‌های قبلی که اسلام نبود هر جنگی یک تکه رفت. زمان پهلوی که کل کشور رفت. زمان قاجار چند بخش مهم رفت. این اولین باری بود که به نام خدا و اسلام جهاد شد و نه به نام ملی‌گرایی اما ملت ایران و خاک ایران صد درصد با افتخار و با غرور حفظ شد و بلکه امروز گسترش پیدا کرده است. دنیا در دست دو ابرقدرت است و امام گفت نه‌خیر، سه ابرقدرت است. حضرت امام این را چه زمانی گفت؟ زمان جنگ که ما هنوز جنگ با صدام را هنوز به جایی نرسانده بودیم. صدام هم نبود بلکه تمام دنیا بود. حالا در بخش عرائضم راجع به جنگ یک نکته‌ای عرض می‌کنم. آن موقع گفت نه‌خیر آقا، سه ابرقدرت هستیم. دو ابرقدرت نیست. حالا از آن سه ابرقدرت یکی رفته و ما مانده‌ایم. الان یک چیزی به نام بلوک انقلاب اسلامی به لحاظ قدرت منطقه‌ای و جهانی تشکیل شده است. آخرین جمله‌ی این تفکر بیچاره‌ی ذلیل را برای شما بخوانم. می‌گوید اگر عقلانیت سوار این حاکمیت سیاسی نشود که یاد بگیرد چگونه با دنیا سخن بگوید و با دنیا آشتی کند، ما نمی‌توانیم به طرف توسعه‌یافتگی و پیشرفت برویم. کشورهایی پیشرفت‌ کرده‌اند که می‌گویند پایت را از گلیمت دراز نکن. می‌گوید ما هنوز نفهمیده‌ایم که گلیم ما خیلی کوچک‌تر از آن چیزهایی است که می‌گوییم. پایمان را از گلیم بیرون می‌گذاریم. سیاست در کشور ما هنوز آرمان‌گرایانه است. اسم این‌ها عزت ملی است یا ذلت ملی است؟ این‌ها غرور ملی می‌آورد یا غرور ملی را نابود می‌کند؟ اصلاً اسلام هیچ. ما باید بپذیریم کشور ما یک کشور میان‌پایه است. ما باید بفهمیم این کشور از نظر فرهنگی در حال گذار است. ما بالاخره باید غربی و غرب‌زده بشویم و می‌شویم. نمی‌توان مقاومت کرد چون در حال گذار است. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که جهت‌گیری آن را غرب مشخص می‌کند. آمریکا و غرب برای آن تصمیم می‌گیرند و ما نمی‌خواهیم این را بفهمیم. ما این‌قدر عقلانیت و شعور نداریم که بدانیم این جهان برای این‌هاست. خودت را تطبیق بده و پایت را از گلیمت درازتر نکن. ما علاقه نداریم این واقعیت‌ها را بپذیریم. ما مشکل تاریخی داریم. ما مشکل فرهنگی داریم. ما مشکل اخلاقی داریم. نمی‌توانیم واقعیت را بپذیریم. ما عقده‌ها و ناراحتی‌های تاریخی و انباشته شده داریم. ما یک ملت عقده‌ای هستیم. عقده‌ای نمی‌تواند واقعیت را بفهمد. فهم واقعیت واقع‌بینی می‌خواهد و این را کسانی می‌توانند بفهمند که استراتژی‌پذیری داشته باشند و آن‌ها می‌توانند مسائل داخلی و جهانی این کشور را درست بفهمند و درست حل کنند. ما تا کنار نیاییم پیشرفت نخواهیم کرد. می‌خواهم بگویم اگر کسی به دنبال منافع ملی است. این‌ها می‌گویند اصلاً مرزها را بردارید. عاقل باشید و مرزها را بردارید. اصلاً مرزی وجود ندارد. استقلال یعنی چه؟ حالا به آخرین نکته‌ی عرائضم دقت کنید. این سندی است که کسانی که در حوزه‌ی ژئوپلوتیک نظام سرمایه‌داری غرب برای پنتاگون و سیا و موساد کار می‌کنند می‌گویند چرا انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها بعد از جنگ جهانی دوم کشورهای اسلامی و غیر اسلامی و کل کشورهای دنیا را مسلط شدند و چرا تقسیم مرزی به این شکل کردند؟ حالا هر جا که توانستند و یک جاهایی چرا مرزها را این‌طور کشیدیم؟ خودشان می‌گویند. چون این مرزها را انگلیس‌ها و فرانسوی‌ها تعیین کردند. کل جهان عرب را یکی می‌گفتند حجاز و یکی می‌گفتند شامات و یکی هم آفریقا بود. سه، چهار تکه بود. این که از این‌جا تا این‌جا قطر باشد، از این‌جا تا این‌جا امارات باشد، از این‌جا تا این‌جا کویت باشد، آن‌جا عمان باشد، آن‌جا عربستان باشد و آن طرف هم همین‌طور از این‌جا لبنان و این‌جا به بعد سوریه باشد. همه‌ی این مرزها مرزهایی بود که انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها بعد از این که در جنگ جهانی اول و دوم پیروز شدند این مرزها را کشیدند و تثبیت کردند. حالا ببینید اصل این که این مرزها را کشیدند خودشان در تحلیل‌ها و دانشگاه‌های خودشان چه می‌گویند. در دانشگاه‌های نظامی خود این‌ها را تدریس می‌کنند. یک بحثی تحت عنوان کشورهای منقسم، انقسام‌پذیر و تجزیه‌پذیر دارند. می‌گویند ما مرزها را در کشورهای آسیایی و آفریقایی طوری کشیدیم که این‌ها هیچ وقت نتوانند به راحتی هویت ملی و استقلال را برای خودشان تعریف کنند. اولاً مدام در معرض جنگ‌های داخلی یا جنگ با همسایه‌ها باشند. یا درگیر جنگ مذهبی یا قومی یا جنگ مرزی و قبیله‌ای باشند. در هر مرزی که کشیدیم، در مرزهای هر کشوری نطفه‌ی 5، 6 جنگ را کاشته‌ایم. به بهانه‌های مختلف کاشته‌ایم. تقسیم‌بندی‌های قومی و مذهبی را در قوانین طوری کردیم که هیچ وقت نتوانند به اجماع ملی برسند و پیشرفت بکنند و مستقل بشوند و جلوی ما بایستند. هر جا هم توانستیم کشورها را قیچی قیچی و ریزریز کردیم و خرده کشور درست کردیم که هیچ کدام نتوانند قوی بشوند. چون یک کشور کوچک با جمعیت کم نمی‌تواند قوی بشود و جلوی این‌ها بایستد. یکی از مشکلات این‌ها این است که می‌گویند ایران خیلی بزرگ است. می‌دانید که جزو طرح‌های این‌ها تقسیم ایران به پنج یا هفت کشور هست و بوده است که بعضی جاها بر اساس قومیت مثل ترک‌ها و کردها و فارس‌ها و بلوچ و عرب باشد و بعضی جاها هم بر اساس مذهب باشد. این طرح را دارند و صریحاً گفتند که باید در ایران جنگ داخلی به راه بیفتد و قومیت‌های فارس و ترک و کرد و بلوچ و عرب به همدیگر متلک بگویند و علیه همدیگر جوک بگویند و همدیگر را مسخره کنند و کینه‌های قومی به وجود بیاورند تا این که برسد به جایی که یکی بگوید این مظلوم است و یکی بگوید آن مظلوم است و یکی بگوید همه را آن‌ها خوردند و یکی بگوید همه را این‌ها خوردند و یکی بگوید پس ما چه می‌شویم و همه را آن‌ها خوردند و جنگ‌های قومی و طایفه‌ای به وجود بیاید. یکی هم بحث شیعه و سنی است. این‌ها را صریح گفتند. جزء طرح خاور میانه‌ی جدید این‌هاست. این‌ها طبق بحثی که داشتند گفتند عراق باید سه کشور بشود. یکی کردها، یکی شیعه و یکی سنی بشود. بالاخره مذهبی تقسیم می‌کنی یا قومیتی تقسیم می‌کنی؟ هم مذهبی و هم قومیتی تقسیم می‌کنند و می‌گویند باید تجزیه بشوی. سوریه را می‌خواهند به سه کشور تبدیل بکنند. یکی سنی‌ها، یکی کردها و یکی هم علوی‌ها باشند. ایران باید 5 یا 7 کشور بشود. حتی عربستان هم قرار است دو، سه کشور بشود. این‌ها طرح‌های دشمن است. الان هم شما می‌بینید که بیداری اسلامی را به جنگ‌های مذهبی و قبیله‌ای تبدیل کردند. البته این‌ها باید با مقاومت و مبارزه حل بشود ولی این‌ها همین کارها را می‌کنند. می‌خواهند لیبی را به دو کشور تقسیم بکنند. شرق و غرب لیبی در حال تجزیه شدن است. حالا چون حکومت یمن به دست طرفداران انقلاب اسلامی آمد تجزیه‌ی یمن هم به برنامه آمده است. دیده‌اید پایتخت دوم را در عدن درست کرده‌اند. تمام کشورهای فاسد و غربی سفارت‌های خود را از پایتخت یمن که صنعا بود تعطیل کردند و به عدن در جنوب بردند. این یعنی چه؟ یعنی هر کشوری به فکر انقلاب اسلامی بیفتد و مردم بر سر انقلاب اسلامی بیایند ما آن کشور را یا تجزیه می‌کنیم و دو، سه تکه می‌کنیم یا جنگ داخلی به راه می‌اندازیم و آن‌جا را تبدیل به سرزمین سوخته می‌کنیم. نمی‌گذاریم این کشورها سالم به انقلاب اسلامی بیفتد. بله، چهارمین کشور عربی هم سقوط کرد ولی ما این‌جا را هم مثل سوریه و عراق خواهیم کرد. الان برنامه‌ی این‌ها در یمن هم همین است. حالا این سندی که عرض می‌کنم می‌گوید ما کشورهای عربی و اسلامی و غیر عربی و غیر اسلامی را بعد از جنگ جهانی دوم این‌طور تقسیم کردیم و بعد هم گفتیم ما بمب اتم داریم و باید برای جهان تصمیم بگیریم. اصلاً یک نگرانی این‌ها همین است. خودشان می‌گویند اگر ایران به بمب اتم برسد دیگر ما در جهان ابرقدرت نیستیم. تمام این معادله‌ی قوای جهان به هم می‌ریزد. بعد ایران می‌گوید بمب اتم نمی‌خواهیم. بمب اتم هم نباشد باز هم خطرناک است چون قدرت غنی‌سازی هسته‌ای و انرژی هسته‌ای را که مستقل از ما پیدا بکنند قیمت نفت را در جهان ایران کنترل خواهد کرد. پس چه به بمب اتم برسند و چه نرسند به ضرر ماست و باید بزنیم و دست این‌ها را بشکنیم. الان هم که شما می‌بینید هر چه این طرف کوتاه می‌آید آن طرف حرف خودش را می‌زند. یعنی باز دوباره مقامات درجه اول آمریکایی و انگلیسی گفتند مسئله‌ی هسته‌ای که کلاً تعطیل بشود، هسته‌ای هم تمام بشود ایران سه اتهام دیگر دارد که تحریم‌ها به خاطر آن سه اتهام ادامه پیدا خواهد کرد. یک، امنیت منطقه و جهان را به هم زده و اوضاع را به هم ریخته است. دو، مسئله‌ی موشک‌هاست. این سلاح‌های غیر هسته‌ای که می‌سازید، تانک ساخته‌اید، موشک ساخته‌اید، پدافند هوایی شما، زیردریایی ساخته‌اید که موشک‌های آن سریع‌ترین موشک‌های جهان است. این که ماکت ناو هواپیمابر آمریکا را زدید و ظرف چند دقیقه نابود کردید، این سلاح‌ها چه می‌شود؟ الان می‌گویند باید بحث‌های موشکی و پدافند باید بررسی بشود. در انتها این هم که نشد کلیدی که به درد همه‌ی قفل‌ها می‌خورد حقوق بشر است. حقوق بشر چیست؟ بهایی‌ها و هم‌جنس‌بازها برای چه محدود هستند. صریح این را می‌گویند. از نظر این‌ها بشر یا باید بهایی باشد یا باید همجنس‌باز باشد. حقوق دیگری نیست. این ملت‌های بیچاره‌ای که نابود می‌شوند حقوق ندارند. می‌گوید کشورها را با بخش‌های انفرادی و مجزا با خاک خودشان و مجزا با خاک کشورهای دیگر و آب‌های بین‌المللی تعیین کردیم و همه‌ی این‌ها را محاسبه کردیم که مرزهای کشورها را چطور بکشیم که کدام کشور با کدام کشور در کجا مرز داشته باشد یا نداشته باشد. مرز آن صاف باشد یا کج باشد. به منطقه هم کار داشتیم. مثلاً این که به آب دسترسی داشته باشند یا نداشته باشند. مرزهای جغرافیایی کدام کشور ویراژ برود که هیچ وقت یک راستای جغرافیایی نداشته باشد. این‌ها را حساب کردیم که در توسعه‌ی اقتصادی و در توسعه‌ی کشاورزی و صنعتی و تجارت خارجی آن‌ها دخالت داشته باشند و این که بتوانند سرپا بایستند یا نتوانند. عرض کردم این‌ها در لبنان از قدیم این کار را کردند تا همین دهه‌ی گذشته که در بوسنی این کار کردند. حتی در عراق همین کار را کردند. هر جایی که آمریکایی‌ها و غربی‌ها گرفتند و اشغال کردند و مسلط شدند یک قانون اساسی برای آن‌جا نوشتند و تقسیم قدرت بر اساس مذهب و قومیت کردند. مثلاً در لبنان گفتند لبنان مسیحی و سنی و شیعه دارد. رئیس جمهور همیشه باید مسیحی باشد. چون فرانسوی‌ها آن‌جا را گرفتند از طریق مارونی‌ها حکومت می‌کردند. نخست‌وزیر سنی باشد. رئیس مجلس که مثلاً کم‌ترین قدرت است شیعه باشد. با این که نسبت جمعیت در لبنان برعکس بوده و الان به خصوص هست. یعنی بیشترین جمعیت در لبنان شیعه است. اگر قرار است مذهبی هم تقسیم کنی اول شیعه است، بعد سنی است و بعد مسیحی است. ولی اصلاً این تقسیم غلط است که شما افراد را به حساب مذهبی که دارند بشماری. در بوسنی هم همین کار را کردند. یک طوری مرز بوسنی را تعریف کردند که در آن صرب و کروات و بوسنی باشد. گفته‌اند رئیس جمهور جابجا بشود. یک وقت آن‌هایی که قدرت در بخش‌های مختلف را در دست دارند آرتودکس صرب باشد، یک وقت کروات یعنی مسیحی کاتولیک باشد و یک وقت هم بوشنیاک باشد. منتها مسلمان به عنوان قومیت باشد نه به عنوان مذهب. قومیت بوشنیاک باشد. آن‌جا مذهب را قومیت تعریف می‌کنند. در عراق چطور تقسیم قدرت کردند؟ گرچه در قانون اساسی آن‌ها نیست ولی عملاً این کار را کردند. گفته‌اند رئیس جمهور کرد، نخست‌وزیر شیعه و رئیس مجلس سنی باشد. حالا یک سوال پیش می‌آید. اگر این روش درست است چرا در خود قانون اساسی آمریکا این نیست و این کار را نکرده‌اید؟ چرا در انگلیس این‌طور تقسیم نکرده‌اید؟ خب انگلیس کاتولیک دارد، پروتستان دارد. ایرلند و انگلیس قرن‌هاست که با همدیگر دعوا دارند و هنوز هم در خیابان همدیگر را می‌بینند و می‌زنند و می‌جنگند و کشتار دارند. چرا در انگلیس و آمریکا نمی‌گویید قدرت بین پروتستان و کاتولیک و فلان تقسیم بشود؟ بعد بگویید بین نژادهای مکزیکی و اسپانیولی، سیاهان و مسلمان‌ها تقسیم بشود. چرا در آمریکا اصلاً تقسیم قدرت نه بر اساس قومیت است و نه بر اساس مذهب است؟ مگر نمی‌گویید این دموکراسی است؟ چرا در فرانسه این‌طور تقسیم نکردید و نمی‌کنید؟ در فرانسه اصلاً تقسیم قدرت بر اساس مذهب و قومیت نیست. ولی در کشورهای اسلامی این کار را کردند. برای این که این‌ها همیشه و تا آخر به جای این که بگویند ما عراقی و لبنانی هستیم بگویند من کرد هستم یا بگوید من سنی هستم یا بگوید من شیعه هستم. همیشه نطفه‌ی جنگ داخلی هست. همه‌ی کارهای این‌ها اعم از تقسیم قدرت، تقسیم مرزها برای این بود که در جهان قدرت‌هایی نتوانند در برابر این‌ها بایستند. می‌گوید ما خاک کشورها را طوری چند پاره کردیم و به پیامدهای نظامی و اقتصادی و سیاسی و امنیتی آن توجه داشتیم. انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها و بعد هم آمریکایی‌ها و روس‌ها طوری تقسیم کردند که تقریباً در هیچ کشوری وحدت ملی شکل نگیرد. انسجام ملی شکل نگیرد. کشورها را طوری تقسیم کردیم که مسئله‌ی انتخاب پایتخت در اغلب این‌ها هنوز ادامه دارد که این شهر پایتخت باشد یا آن شهر پایتخت باشد. منشأ اختلاف بین واحدهای داخلی یک کشور را حفظ کردیم تا حکومت‌های آن‌ها نتوانند بر واحدهای پراکنده‌ی قومی و مذهبی در این کشورها به طور مؤثر نظارت و مدیریت بکنند. می‌گوید مثلاً مرزهای اندونزی و مالزی را همین انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها تعیین کردند. وقتی که در سوماترا و در چند جزیره شورش شد طوری ما مرزها را تقسیم کرده بودیم که حکومت مرکزی اندونزی نمی‌توانست به راحتی برود شورش جزایر سوماترا و سلب را مدیریت بکند. چون پایگاه آن در جزیره‌ی جاوه بود و به لحاظ جغرافیایی نمی‌توانست بیاید این جاها را سرکوب کند. ما مرز را طوری کشیدیم که حکومت اندونزی همواره بترسد. چون آن‌جا هزاران هزار جزیره است. بترسد و بگوید من نمی‌توانم این‌ها را کنترل کنم. همیشه آسیب‌پذیر باشد. در بعضی از کشورها در خشکی انفصال خاک ایجاد کردیم. مثل پاکستان که این‌طور است. جوان‌ها نمی‌دانند که ما پاکستان شرقی داشتیم و پاکستان غربی هم داشتیم. پاکستان شرقی بنگلادش فعلی است. مسلمان‌ها که از هند جدا شدند، یک عده‌ای در شرق هند به نام بنگال بودند و یک عده‌ای هم در غرب هند بودند. دو کشور پاکستان شد که این‌ها اول یک پاکستان بود. می‌گوید خود این که دو پاکستان باشند و هند به سه کشور تجزیه بشود و پاکستان مسلمان هم دو کشور بشود جزو برنامه‌ها بود که کشور پاکستان با وجود خاکی که بین دو بال شرقی و غربی به خاک هند حائل بود و یک شکل پاره پاره داشت، وحدت بین بال شرقی و بال غربی پاکستان و فقط بر اساس اشتراکات اسلامی و دینی بود ولی ما فاصله‌ای بین این دو واحد سیاسی به جهات مختلف جغرافیایی و فرهنگی تعریف کردیم که این‌ها نتوانند با هم بمانند. بال شرقی پاکستان خودش را قربانی تبعیض سیاسی می‌دید و به دولت مرکزی پاکستان غربی اتهامات می‌زد. این وسط با کمک دولتی که بین این دو بود، یعنی هند، این دو کشور از هم تجزیه شدند و پاکستان دو کشور شد. می‌گوید نمونه‌ی دیگر کاری بود که در مالزی کردیم. کشورهایی که بخشی از سرزمین‌شان در یکی، دو جزیره باشد و یک بخشی از آن در شبه جزیره باشد. مرزش را این‌طور تعریف کردیم. مثل مالزی که شبه جزیره‌ی مالایا و چند جزیره‌ی کوچک هستند و بخش شمالی جزیره برای اندونزی و برونئو و بخش جنوبی آن برای فلان است. حتی در اروپا بعد از این که ما در ایتالیا پیروز شدیم و آن‌جا را گرفتیم همچین برنامه‌ای را اجرا کردیم. در کشورهای جزیره‌ای مثل فیلیپین و ژاپن و بقیه یک طرحی اجرا کردیم که این‌ها هیچ وقت نتوانند قوی و مستقل بشوند. بعضی سرزمین بعضی حکومت‌ها را طوری تعریف کردیم که در محاصره‌ی کشور همسایه باشد. مثل دعوای بین ارمنستان و آذربایجان بر سر قره‌باغ باشد. گفتیم قره‌باغ برای ارمنستان است ولی در شکم آذربایجان است. همیشه باید این‌جا یک درگیری و جنگ برقرار باشد. در ایران خود ما مسئله‌ی اروندرود بود. از آن طرف مسئله‌ی جزایر بود. بحث جزایر طنب کوچک و بزرگ هست. حتی یکی از بهانه‌‌های جنگ صدام هم همین بود. الان هم می‌گویند. می‌گوید بهترین نمونه‌ی این مناطق به نام برونگان منطقه‌ی کابیندا در آنگولای آفریقاست که بخش شمال کشور عمان با خاک امارات عربی است. کویت و عراق مدام با همدیگر دعوای مرزی دارند. کویت و عربستان، عراق و عربستان هم همین‌طور است. می‌گوید طوری تعریف کردیم که این‌ها با هیچ مذاکره و قراردادی نمی‌توانند حتی تشریفات گمرکی خود را با همدیگر به درستی حل کنند که مرز دقیقاً این‌جا کجاست و گمرک چطور بسته بشود. یا برای منطقه‌ی برونگا در آفریقا مرز را طوری تعریف کردیم که از دسترسی به بازارهای نزدیک محروم بشوند. بین این کشور و آن کشور یک باریکه‌ای باشد. محصولی این‌جا تولید می‌شود و آن‌ها هم مشتری هستند. یک باریکه تعریف کردیم که این‌ها نتوانند دسترسی داشته باشند. باید جنس خود را به کمپانی‌های غربی بفروشد و کمپانی غربی به آن طرف برود و بفروشد. یعنی گلوگاه اقتصاد این دو کشور که با هم 10، 15 کیلومتر فاصله دارند را گرفتیم و یک فاصله‌ای انداختیم تا به لحاظ اقتصادی بر این‌ها مسلط باشیم. مثلاً یک منطقه‌ای را گرفتیم و 33 روستای آن را به یکی دیگر دادیم و گفتیم این منطقه برای شماست ولی این 33 روستا باید برای این‌ها باشد. بعد وسط این‌ها 5 روستای فرانسوی‌نژاد بودند که گفتیم این 5 روستا مستقل هستند و هیچ کس هم به ما نمی‌گفت بر چه اساسی این کار را می‌کنید؟ می‌گوید خاک ضعیر را طوری از سرزمین اصلی جدا کردیم که نتوانند از خاک همسایه عبور کنند و تنها راه عبور آن‌ها اقیانوس اطلس باشد و مجبور باشند از پایگاه‌های دریایی ما اجازه بگیرند. منطقه‌ی آب و هوای گرم استوایی با پوشش گیاه جنگلی را در مرزبندی‌ها دخالت دادیم که چه کار بکنیم که فلان سرزمین که آب و هوای معتدل دارد، در غرب آن منطقه و فلان کشور که آب و هوای صحرایی دارد در شرق آن کشور باشد و بین آن‌ها فاصله‌ی طبقاتی و اقتصادی باقی بماند و همیشه این‌ها فقیر باشند و این‌ها دارا باشند. نفت آن‌جا بود و تصمیم گرفتیم مرز را این طرف منابع نفتی بکشیم. به لحاظ کشاورزی و غیره هم همواره این بحث بود که چگونه بتوانند این‌ها را آماده‌ی تجزیه و جنگ داخلی نگه دارند. در کنار بحث پدافند سخت‌افزای یک مطالعاتی در حوزه‌ی پدافند نرم‌افزاری تعریف کنید. اگر این‌ها را متوجه نشویم و نباشیم که درست در آن لحظه‌ای که به فکر آن هستی که موشک و تانک بسازی، آن وسط یک کسانی در مرکز ریشه را می‌زنند، کلاه بر سر شما می‌رود.

و السلام علیکم و رحمت الله.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha